PEJI.IR

رعنا

۱۴۰۰ آذر ۹, سه‌شنبه ساعت ۱۹:۳۴

( قسمت هایی از کتاب رعنا. با نویسندگی خودم. برای خرید کتاب رعنا ( ۱۰۰ صفحه ) از قسمت کامنت ها پیام بدین. ۵۰ هزارتومان )

آخر باغ در اتاق کوچکی که صاحب باغ به من داده زندگی میکنم، صاحب باغ اینجا را به من داده تا هم در آن زندگی کنم و هم از باغ مراقبت کنم، اتاقی با دیوارهای سفید و یک لامپ زرد که وسط اتاق همیشه خدا روشن است، از همان روز اولی که من را دید از من خوشش امد، اخر من پسر سر به زیری بودم، به قول خودش من حتی یکبار هم به صورت دخترش نگاه نکرده ام، مادر دخترک چند سال پیش در تصادف مرده بود و پدر دخترش را خودش بزرگ کرده بود، راست میگفت، من حتی یکبار هم سرم را بالا نیاوردم تا صورت دخترش را نگاه کنم

از همان روز اول که دخترک با لباس سفید را در باغ بر سر قبر مادرش دیدم به خودم گفتم مادرش انطرفتر دارد نگاهش میکند، اما دریغ که دخترک نمیتواند مادرش را ببیند، هر بار که ساعت از ۱۲ رد میشود عروسکش را در دستانش میگیرد و با ان لباس ژولیده ای که بر تن دارد بر سر قبر مادرش می اید،

دخترک هر شب بر سر قبر مادرش گریه میکند و مادرش را صدا میزند، انطرف مادرش با دیدن اشکهای دخترش زجه میزند چون که دلش برای دخترش تنگ شده است

اقای خانه چند هفته ای بود که با دخترش به باغ نیامده بودند، خانم من را صدا کرد تا برای خرید خانه با او همراه شوم

عباس شناس

۱۴۰۰ آذر ۱۶, سه‌شنبه ساعت ۱۹:۰۱

حاجی از اون دنیا داری می نویسی ؟؟؟؟؟

نمیدونم والا چه جوریه ! من اطلاعی ندارم !